جدول جو
جدول جو

معنی گاو طوس - جستجوی لغت در جدول جو

گاو طوس
(وِ)
لقبی است (تنابذی) که حسودان به خواجه نظام الملک میدادند. رجوع به گاو و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 96 هزارگزی باختر لار درجنوب کوه گوکردی واقع شده، دامنه، گرمسیر و مالاریائی است و 276 تن سکنه دارد، آبش از قنات و چاه، محصولش غلات، خرما و پنبه، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس، واقع در 89 هزارگزی شمال طبس. هوای آن گرم و دارای 32 تن سکنه است و آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زور گاو، قوت گاو:
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم،
مسیح کاشی (از آنندراج)،
دلاور بسرپنجۀ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور،
سعدی (بوستان)،
،
پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
پوست گاو، پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار، یک پوست گاو پر از زر یا از سیم، (منتهی الارب)،
دگرهر چه در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پر کند گاو پوست،
فردوسی،
ز دینار گفتند و از گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست،
فردوسی،
،
دارای پوستی ضخیم چون پوست گاو
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو گوش
تصویر گاو گوش
آنکه پره و لاله گوشش بسوی روی خمیده بود آویخته گوش سست گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو قطاس
تصویر گاو قطاس
غژ گاو
فرهنگ لغت هوشیار
زورگاو قوت گاو: دشمن بگاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد برگ خزان منم. (مسیح کاشی)، پهلوانی که زور او همسان قوت گاو باشد، کسی که بی ورزش کشتی گیری و آموختن فنون آن زور بسیار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
((وِ))
گاوی که طبق روایت قرآن می بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت موسی قربانی کنند
فرهنگ فارسی معین
چرم گاو، میخ های چوبینی را گویند که با آن چرم را بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی